شانس من چراغ قرمز شد و مجبور شدم صبر کنم مدت زمان کمی که برای ما ملت معمولاً یک عمر می گذره .آقا یه بسته بیسکویت بخر. صدای خسته دختر بچه ای بود که از قرمز بودن چراغ استفاده کرده بود. نگاهش یه جوری بود حدوداً 7 سالش می شد.دستهاش از همین سن پینه بسته بود روسری کهنه و رنگ و رو رفته دمپایی های تا به تا و پاره لباس وصله داراما نگاه مهربونش که تا ته ته دل رو می لرزوند.یه بیسکویت ازش گرفتم و هزار تومن بهش دادم گفت آقا اینم 700 تومن بقیه اش گفتم برای خودت گفت من گدا نیستم باید بگیری بابام گفته از کسی صدقه نگیرم. گفتم بابات چکار می کنه؟ گفت بابام کارگز بنایی بوده از داربست افتاده قطع نخاع شده من و 2 تا داداش هام کار می کنیم سعید دستمال کاغذی می فروشه اصغر هم با یه مرغ عشق فال می گیره .اینو گفت و رفت سراغ یه ماکسیما یکی دو بار زد به شیشه راننده نیم نگاهی کرد و مجدداً با بغل دستیش مشغول حرف زدن شدو محلی به دختر بچه نذاشت 10 ثانیه مونده بود تا چراغ سبز بشه هنوز حواسم به حرفهای دختر بچه بود صدای بوق ممتد ماشینهای پشت سرم منو به خودم آورد. راه افتادم نمی دونم چی شد که بغض راه گلومو بست.خدایا خیلی کارت درسته قربون جلال و جبروتت برم آخه چرا
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت
یکی نان جوین آلوده در خون
والله یعلم ما فی قلوبکم
و خدا هرچه را در دل های شماست می داند
(سوره احزاب، آیه 51)
+ بعد صحبت: من عاشق چشمت شدم نه عقل بودو نه دلی، چیزی نمی دانم ازین دیوانگی و عاقلی
+ یکشنبه نوشت: امروز یکی از همکاران چقدر از شهر تو و مردمانش تعریف کرد... من لبخند می زدم
مهدی فخیم زاده سالها پیش با ساخت سریال خواب و بیدار موفقیت قابل توجهی در جذب مخاطب بدست آورد، به طوریکه در ساعات پخش این سریال خیابانهای تهران خالی از جمعیت می شد، اما این امر در سریالهای بعدی این کارگردان تحقق نیافت. مشکل عمده آپارتمان 85 به این موضوع باز میگردد که موضوع و معمای سریال یا به عبارتی صورت مسئله تا قسمتهای پایانی برای بیننده نامعلوم می باشد که لطمه شدیدی به سریال وارد آورده و باعث ریزش عمده مخاطب شده است. فخیم زاده در نوشتن سریال سعی کرده با آمیختن این گونه سریال با جزئیات خانوادگی و موضوعات عاشقانه(همیشه مورد توجه بیننده ایرانی هست)به سریال جنبه فرهنگی و آموزشی بخشیده و به ناهیجاریهای اجتماعی از قبیل ناکارآمدی نظام خانواده در تربیت فرزندان و صدمه ناشی از فقدان والدین(همچون ناتاشا جکسون در خواب و بیدار)بپردازد که سبب شده حتی از داستان اصلی دور شود. ریتم سریال نیز تا حد زیادی کند بوده که ناگهان در قسمتهای پایانی شتاب می گیرد. بیشتر زمان سریال در مکان بسته و فضای آپارتمانی می گذرد. که در این مورد کارگردان می توانست، با گرفتن نماهایی از شهر، رفت آمد بازیگران و کشیدن ماجرا به سطح شهر که اگرچه پروژه را پرهزینه و سنگین می کرد، سریال را از یکنواختی رهانیده و به سریال تنوع بصری خوبی ببخشد.
در زمینه صحنه های اکشن، با مقایسه با آثار روز جهان پی می بریم که ما هنوز در عصر یخبندان به سر می بریم. در مورد تحسین ترین فیلمهای سینمایی ایران، به طور نمونه آژانس شیشه ای(که من به شخصه به این فیلم علاقه ای ندارم)نیز شاهدیم که صحنه های اکشن به بازی کودکانه شبیه تر است که علت این امر به نبود امکانات سخت افزاری، توجه نداشتن به سیستم بدلکاری به عنوان قسمتی مهم از فن سینما، عدم مهارت در مونتاژ دینامیکی یا حتی عدم مهارت خود بازیگران باز می گردد. حتی پیش پا افتاده ترین سریالهای کره ای در اجرای اینگونه موارد از سریالهای فاخر ما مانند مختارنامه فرسنگها جلوترند.
در نوشتن فیلمنامه فخیم زاده فکر کرده که با مخاطب ده سال پیش طرف می باشد که به آثار روز جهان دسترسی ندارد و متوجه چیزی نیست. چگونه می توان باور کرد، کشورهای غربی تنها دو مامور، یکی تازه کار و دیگری که بچه به نظر می رسد را بدون هیچ پشتوانه ای برای این ماموریت فرستاده که تازه با نازلترین ابزار کار می کنند. اگر سازمانهای جاسوسی غرب مانند موساد اینقدر ناتوانند، پس چطور سالها نظام خود را حفظ کرده اند؟آیا متوجه نیستند در صورت شکست عملیات چه عواقبی در انتظار آنها می باشد؟ در قسمتی از سریال شاهدیم که هاشم و همسرش با استفاده از ساده ترین تمهیدها نویسنده را ربوده و از او کسب اطلاعات می کنند. آیا این سارقان حرفه ای ! روشی بهتر به ذهنشان نرسید. یا حقه اختر بانو در مورد اینکه پسر اختر چند نفر را برای کمک به آنها و از بین بردن هاشم می آورد. مگر اینکه باور کنیم سارقان حرفه ای اینقدر نمی فهمیدند که اگر اختر این تعداد آدم را در اختیار داشت، چرا از آنها استفاده می کرد و اصولا" چه نیازی به آنها داشت. اظهار بی اطلاعی سه سازنده ساختمان در مورد تیمور و نگرانی آنها به چه دلیل می باشد و یا عدم تعقیب اختر از طرف قدرت در هنگام پرت کردن او از ماشین در صورت اهمیت تیمور برای قدرت.
مشکلات زیادی در مورد شخصیت پردازی در کل سریال به چشم می خورد، در سریال، کارگردان اختر را به گونه ای ترسیم می کند که تصور می شود هیچ مردی نمی تواند او را فریب دهد. در حالیکه در اواخر سریال به راحتی از تیمور فریب می خورد. اختر فرزند خود را ولد چموش می نامد، در صورتیکه ما در طول سریال و قبل از آن هیچ حرکت خلاف میل مادر از او نمی بینیم. اطلاعاتی که از تیمور داده می شود شخصیت او را دقیق ترسیم نمی کند. بازی سرهنگ هم به قدری ضعیف است که انتظاری در مورد شخصیت پردازی او نمی رود. طوریکه فداکاری شهادت طلبانه او در آن صحنه با ذهنیات بیننده همسویی ندارد. رفتار کاراکترها نیز طبیعی به نظر نمی آید. عدم تلاش بازپرس برای نجات فرزند به نظر شعاری می رسد. یا هاشم، یک سارق جنایتکار که به هیچ اصولی پایبند نیست، اینقدر شهامت دارد که علیرغم آنکه بداند، مجازاتی جز اعدام در پیش رو نخواهد داشت، برای نجات همسر خود دست به خودکشی آن هم این چنین فداکارانه بزند و چه بسیارند از این تناقضات در سریال.
علیرغم ضعفهای ذکر شده بعضا" ابتکارات جالبی در سریال به چشم می خورد از جمله پای مصنوعی بازپرس قربانی(پایی که در جنگ تحمیلی از دست داده بود)و استفاده ای که از این پا در جدال با فرد تروریست نمود که بدون توسل به فضای شعاری و تبلیغاتی کارکرد جالبی داشت.
درمورد بازیگری، در سریال از بازیگران ناشناخته و نابازیگران زیادی استفاده شده که باعث شده واکنشهای بازیگران در برابر حوادث طبیعی به نظر نیاید و به جای اینکه بازیگران در خدمت میزانسن و کارگردان باشند، توان عمده کارگردان صرف تکرار پلانها و هدایت بازیگران شده است. بسیاری از بازیها مبتدیانه و خام به نظر می رسد همچنان که بعید است از این جمع، بازیگر جدیدی به سینما و تلویزیون ایران اضافه شود. در مورد بعضی، تنها از هیکل درشت و چهره خشن، استفاده ای عروسک مانند شده(شاید از عوامل پشت صحنه بودند)که نمونه آن وردست قدرت است که سهمی در پیشبرد روایت ندارند.
در پایان با وجود نظریات صاحبنظران مبنی بر تحقیر مدیوم تلویزیون در برابر سینما، پیشرفت تکنولوژی و آسانتر شدن ارتباطات و دسترسی آسان به سریالهای روز جهان به ما نشان داده که اینچنین نیست و تلویزیون حتی می تواند در مواردی از سینما پیشی بگیرد. پس سهل انگاری در ساخت تولیدات تلویزیونی و سخنانی از این قبیل که در حد یک سریال تلویزیونی یا فیلم تلویزیونی نود دقیقه ای مورد قبول است، در این دوره محلی از اعراب ندارد.
هیچکس ویرانی ام را حس نکرد
وسعت تنهایی ام را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانی ام را حس نکرد
آنکه با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد . . .
شهرآینه وار می شود با یک گل
پروانه تبار می شود با یک گل
گفتند نمی شود ولی می بینند
یک روز بهار می شود با یک گل
حجاب در دانشگاه قاهره
این عکسها مربوط به مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه قاهره
دانشکده علوم انسانی گروه زبان انگلیسی است که در ادوار گوناگون گرفته شده است.
الحجاب و جامعة القاهرة
These are some graduation pictures from Cairo University
Faculty of Arts – English Department.
Class of 1959
Class of 1978
Class of 1995
Class of 2004
وارد هتل که می شوم صدای اذان بلند شده و دیوانه وار چمدان را سپرده ، نسپرده خودم را در آغوش رحمتش می اندازم و هروله کنان به سمت گنبد خضرا روانه می شوم .از آخرین بار دلم همیشه دلتنگ آغوش پر مهرش است نسیم عطر محمدی که به جانم می خورد دیگر پایم را در زمین نمی بینم و دو بال پیدا کرده ام از جنس اشک و توسل که دوست دارد در جنت البقیع فرزندان رسول رحمت طواف دردانه های دخت رحمت للعالمین نماید.
نماز که تمام می شود در شلوغی حرم گم می شوم تا در کنارش پیدا کنم هر آنچه که تا کنون گم کرده بودم . اینبار هم به رسم ادب از باب جبرائیل وارد می شوم ، السلام علیکم یا اهل البیت النبوه و...اشک در چشمانم حلقه می بندد و نگاهم به گوشه سمت راست خیره می شود که پنجره فولاد همه انبیاء و اولیا خاص الهی است و اینجا خانه مادر آبها ، فاطمه زهرا سلام الله علیه و آله است .
دریای طوفان زده دلم که به نگاهش آرام می شود با نهیب دزدان دریایی آل سعود تکانی می خورد و باز در آغوش بی انتهایش باز آرام می گردد و آرام آرام می روم به سوی بین الحرمین.