ک مثل کپل
از مدرسه موشها، یکی از موفقترین برنامههای عروسکی چیزی یادتان مانده؟
«مدرسه موشها» اول بخشی از یک جنگ بود، یک جنگ 11- 10 قسمتی که سال 60 پخش میشد و قرار بود بچهها را تشویق کند که بروند مدرسه. وحید نیک خواه بهرامی که آن زمان مسوول گروه کودک شبکه 1 بود، طرح ساخت این بخش را به مرضیه برومند سفارش داد. البته آن موشها با موشهایی که توی ذهن ماست خیلی فرق دارند، خیلی بی رنگ و رو بودند و غیر از کپل و عینکی بقیه شخصیتها شکل نگرفته بودند.
سال 63 درست در دوره اوج مدرسه موشها، فیلم سینمایی «شهر موشها» ساخته شد. کار سختی بود چون باید عروسکها را میبردند توی فضای آزاد. قصه اش را همه یادمان است، یک گربه سیاه که موشها به آن میگفتند «اسمشو نبر» (حتی وقتی اسمش را میآوردند هم میترسیدند) حمله میکرد به شهر موشها. به خاطر همین موشها میروند به یک شهر دیگر. قرار میشود پدرها و مادرها از راه سخت و کوتاه بروند تا شهر را آماده کنند و بچهها هم با معلم و آشپز باشی راه طولانیتر را انتخاب میکنند. فیلم نامه را مرحوم احمد بهبهانی نوشت. بیشتر متن سریال مدرسه موشها هم کار او بود. متن «خونه مادر بزرگه» را هم او با کمک مرضیه برومند نوشته، موسیقی فیلم را هم زنده یاد محمد رضا علیقلی ساخت. میبینید، ما حق داشتیم عاشق موشها، مدرسه شان و شهرشان باشیم. شما این عوامل حرفه ای را نگاه کنید. آدمهایی که حالا اسم هرکدامشان کافی است تا به فیلمی اعتبار بدهد چه برسد به این که همه با هم باشند.
فیلم با بودجه یک میلیون و 200 هزار تومان ساخته شد. صفهای طولانی جلوی سینماهای سال 64 برای یک فیلم کودک فقط یک بار دیگر تکرار شد، برای کلاه قرمزی و پسر خاله. اما مدرسه موشها هنوز آبروی سینمای کودک به حساب میآید، آن قدر که برای آشتی کودکان با سینما، همین روزها هم دوباره در سینما آزادی نمایش داده میشود.
شخصیتها
کپل: معروف ترین عروسک مدرسه موشها بود. شاید به خاطر همین است که مرضیه برومند فقط همین یک عروسک را نگه داشته و داده به موزه سینما. خیلی چاق و شکمو بود و همین خصوصیاتش همیشه کار دستش میداد. مثل آن سکانس در شهر موشها که زنگ خطر را با زنگ ناهار اشتباه کرده بود.
بچه موشها فرار میکردند و کپل ذوق میکرد: «آخ جون، امروز 2 بار 2 بار ناهار میدن!» حمید جبلی به جای بامزهترین موش مجموعه حرف میزد.
نارنجی: «صبح به خیر بچه موشها»
- «صبح به خیر نارنجی»!
- «ایش، حالم به هم میخوره از این بچه موشهای بی تربیت»
اگر همه سینها و شینها را چیزی بخوانید بین س و ش و چ، حتما نارنجی یادتان میآِید، دختر لوس و ننر و بچه پولدار مدرسه که همیشه لباس نارنجی تنش بود و همه مسخره اش میکردند. به جای نارنجی معتمد آریا حرف میزد.
سرمایی: موقعی که عروسکها تازه داشتند ساخته میشدند، یک روز صوفیا محمودی – شاعر میرم مدرسه – میرود توی کارگاه و یک کلاه بر میدارد و میگذارد سر یکی از موشها. بعد هم میگوید: «ببین چقدر قشنگ شده. انگار سردشه» این طوری سرمایی به وجود میآید. آزاده پور مختار صدای سرمایی و موش موشک را در میآورد. یادتان هست؟ موش موشک دلش میخواست برود مدرسه پیش برادر بزرگش، دم باریک.
دم باریک: مرضیه برومند این موش را بیشتر از بقیه دوست دارد. چون خیلی بدبخت بیچاره بود و کپل اذیتش میکرد. شخصیت ظریفی داشت که ایرج طهماسب خوب توانسته بود درش بیاورد. برای خواهرش میخواند: «موش موشک من، میخوره غصه، که نمیتونه بره مدرسه»
دم دراز: شاگرد شیطان کلاس بود. همه را اذیت میکرد. راه دستش هم نارنجی بود و کپل. توی گوش نارنجی صدای گربه در میآورد و او را میترساند و رئیس تیم مسخره کردن کپل بود. راضیه برومند به جایش حرف میزد.
عینکی: تنها بچه مثبت و مبصر کلاس بود. حرص همه را در میآورد. برپا و برجاهایش با صدای مهدی میگانی و رضا پرنیان زاده، توی ذهن همه مان مانده.
گوش دراز: «دیو، دیو، دارم میشنوم...» گوش دراز با صدای کامبیز صمیمی مفخم این طوری همه چیز را میشنید. وقتی آقا معلم نزدیک میشد میفهمید، چون میگفت: «صدای پای یک موش بزرگ را میشنوم»
خوش خواب: تا همه بچه موشها ساکت میشدند صدای خرو پف او شنیده میشد، یک بالش به گردنش چسبیده بود و چشمهایش از یک حدی باز تر نمیشد، تا از خواب میپرید میگفت: «من کیام؟ این جا کجاست؟» و بچه موشها غش میکردند از خنده.
معلم: «بنشینید بچه موشهای عزیز!» معلم بچه موشها اعصای آهنینی داشت و به بچهها با حوصله زیاد چیز یاد میداد. به جای معلم ناصر غفرانی حرف میزد.
موشیرو میشونه: این را دیگر عمرا یادتان بیاید «من موشیرو میشونه، هیچ جا ندارم خونه، یوکوساها جهانگرد، یعنی من هست جهانگرد» «موشیرو میشونه» اسم این موش ژاپنی کاراته کار بود.