سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که امام علیه السلام کمتر به منبر مى‏نشست که پیش از خطبه نگوید : ] مردم از خدا بترسید که هیچ انسانى بیهوده آفریده نگردیده تا به بازى پردازد ، و او را وا ننهاده‏اند تا خود را سرگرم بى‏فایدت سازد ، و دنیایى که خود را در دیده او زیبا داشته جایگزین آخرتى نشود که آن را زشت انگاشته ، و فریفته‏اى که از دنیا به بالاترین مقصود نایل گردیده چون کسى نیست که از آخرت به کمترین نصیب رسیده . [نهج البلاغه]


خاطره ای که خواهید خواند مربوط است به خانم «مینا نظامی» که وی در دوران
دفاع مقدس از جمله پرستارانی بودند که به مجروحان و رزمندگان رسیدگی می
کردند.
خانم نظامی خاطره یکی از آن روزها را این گونه تعریف  می کند: «
ما مجروح دیگری داشتیم که اهل نهاوند بود. این رزمنده روی مین رفته بود و
دچار فراموشی شده بود و گذشته و مشخصاتش را به یاد نمی آورد. از طرفی به
خانواده او گفته بودند که فرزندشان شهید شده است. ما با او خیلی صحبت می
کردیم، بلکه به حرف آید و از کسالت در بیاید. گاهی که به مجروحان دیگر سر
کشی می کردم او را با خودم می بردم تا دیگران هم با او حرف بزنند. من نام
«علی» را برایش انتخاب کرده بودم و جالب اینکه بعدا فهمیدم نامش علی است.
البته نامش «علی محمد» بود که علی صدایش می کردند. کم کم او یک شماره تلفن
یادش آمد و گفت: «شماره مغازه است. بگویید همودم خانم –مادرش- بیاید.»
شیفت
عصر و نزدیک اذان مغرب بود که رفتم و شماره را به اپراتور دادم و خواهش
کردم بگیرد. به سختی ارتباط برقرار شد و صحبت کردم. فهمیدم چند روز قبل
مراسم چهلمش را هم برگزار کرده اند! وقتی گفتم از بیمارستان تهران زنگ می
زنم و مریضی با این مشخصات دارم و اسم مادرش همدم است، مغازه دار شوکه شده،
با عجله رفت تا مادرش را صدا کند. از پشت گوشی صدای یک خانم با لهجه
روستایی به گوش می رسید که می گفت: «می دانم که می خواهند بگویند که پسرت
شهید شده.» بعد با عصبانیت شروع به صحبت کرد. هر چه می گفتم، انگار صدایم
را نمی شنید. مرتب می گفت:«علی محمد من شهید شده!»
به او گفتم: «مگر
نمی گویند شهیدان زنده اند الله اکبر ... واقعا پسر تو زنده است، می خواهی
با او صحبت کنی؟»بعد علی گوشی را گرفت و یکی، دو کلام که حرف زدگوشی را به
من داد. گوش دادم. مادرش با خوشحالی فریاد می زد: «شهیدان زنده اند الله
اکبر، تلفن می زنند الله اکبر...» و جالب تر اینکه اطرافیان او هم این شعار
را تکرار می کردند.»