بخشی از خدمت سربازی را در آبادان بودم. قرار بود
فرمانده سپاه از تیپ بازدید کند. باید گردان را برای رژه آماده میکردند.
یکی از این روزها نوبت ما رسید. به صف شدیم. طبل و شیپور نواخته شد. هوا
گرم، بچهها خسته و بیحال، طبیعی بود که پاها خیلی بالا نیاید.
معاون فرمانده گروهان در جایگاه ایستاده بود و از
ما سان میدید. وقتی به جایگاه رسیدم و به اصطلاح نظر به راست کردیم، ایشان
اگر از رژه راضی میبودند باید میگفتند: «گروهان، خیلی خوب.» اما چون
رژه ما تعریفی نداشت، با همین آهنگ، به جای خیلی خوب، حیف نان گفتند. ولی
بدون معطلی و به صورت غیرقابل انتظاری در جواب او بسیجی صفر کیلومتری که در
صف جلو پا به زمین میکوبید، با صدای بلند گفت: «استوار، بیخیال.» که
تمام فرماندهان در جایگاه زدند زیر خنده و بقیه تمرین لغو شد و گُل از
گُلِ کل گردان شکفته شد.
منبع: کتاب فرهنگ جبهه (شوخ طبعی ها)